پرچنان

ساخت وبلاگ
در تاکسی آخر شب خسته و له نشسته ام و در راه منزل.خانمی همان اول مسیر کرایه را پرداخت می‌کند و ابراز شرمندگی میکند که پول خرد ندارد و سپس با راننده همکلام می‌شود تا به انتهای مسیر. سخن به صدقه دادن می‌رسد:« والا گفتن صدقه را باید هر روز بدهی وگرنه ماهی شصت هفتاد تومان کنار می‌گذاشتم و یک جا میدادم به یک بنده خدا. اما می‌گویند اینگونه قبول نیست، فایده ندارد و صدقه هر روز را باید هر روزه داد، من هم معمولاً دو تومان هر روز به رفتگر محل میدهم وگرنه که محال است در صندوق صدقات بی اندازم»از تاکسی در حال پیاده شدن هستم و دهها موضوع و سیؤال در پندارم می‌چرخند:۱. گفتن! چه کسی و چه باوری و چه شخصی متناسب با کدام منبع و مؤخذ گفته است؟۲. چرا آن گونه قبول نیست و اینگونه قبول است؟ ملاک و عیار آن نیست و این هست چیست؟۳. فایده ندارد و دارد آن چیست و چگونه میتوان آن را فهمید و به دیگران ساز و کار این فایده را توضیح داد؟۴. کارکرد این باور که شاید بشود آن را باوری خرافی تلقی کرد، اما گویا مثبت است، میشود لقمه نانی برای یک کارگر با حداقل حقوق، در واقع از درون این باورِ احتمالاً خرافی میشود جانی را سیر کرد و این کارکرد احتمالاً مثبت ارزیابی شود چرا که لقمه نانی و شکمی را سیر می‌کند، اما اگر این، باوری خرافی باشد در نگاه کلانتر خرافات باعث قبض تعقل میشود و چه بسا مضر جان آدمیان، مثلا باور خرافی اینکه حوا از دنده چپ آدم آفریده شد، شاید بشود ریشه های انتهای جنایتی از جنس زن کشی اهواز.۵. بینش سیاسی منفی نسبت به همان باور که رنگ سیاست به خود گرفته است و تغییر نگاه به این صندوق ها در یک پروسه چهل ساله در فهم عامه یا لااقل در این گفتگویی تاکسی کلاپی.۶. نقطه مغفول، اما عدم تفکر انتقادی است. این که تفکر انتق پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 148 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:58

دو گوشه از چهار گوشه فلسفه اگزیستانسیالیسم، مرگ آگاهی و تنهایی هر انسان است.شاید فکر کنیم این برای دیگران است و آنهایی که حرفهای قلنبه سلانبه دارند و میزنند. اما اینگونه نبست. حس عدم امنیت، حس فقدان، حس ترس ریشه های در این دو گوشه دارند. فقدان آدم های دور و برمان که هر لحظه امکان وقوع آن است، از آدمی حس امنیت را می‌گیرد و به ترس مبتلا شدن به تنهایی می‌کشاند.این شبها تا صبح خواب میبینم که گروگان گرفته شده یا خودم گروگانگیری کرده ام، دشنه یا تفنگچی در دست یا زیر گلوی دارنم. اتفاقاً رویاهایم انسجام کاملی دارد بطوریکه اگر همان نیمه شبان امکان ثبت و ضبط آن را برای خودم فراهم کنم و دوباره به آغوش خواب متوسل نشوم، میتوانم داستانی با ساختاری منسجم و نسبتاً به روز حتی با گره های لازمه هر داستان داشته باشم.در همان خواب و بیدار بودم که آن را ثبت کنم با نه، که پاسخ دادم هدف از آن آیا نشان دادن خشونت بیشتر نیست؟ و وقتی پاسخ آری گرفتم، پلکهایم گرم خواب شد و صبحگاهان فقط نمای کلی آن در خاطرم بود شب‌هایی که چنین رویاهایی میبینم معمولاً روزش خواب آلود هستم. اما این رویاها برایم نشانی است که پندارم درگیر موضوعات متعددی است که امنیت نقش محوری آن است. ما نمی‌دانیم امنیت روانی و فرهنگی و جسمانی و ملی و... وقتی دچار چالش میشود با درون هر فرد چه میکند اما در دراز مدت اثر ویرانگر خود را خواهد گذشت.شاید مهمترین اثری که می‌گذارد: علی‌السویه شدن زندگی_ مرگ باشد. در این صورت به آنی و لحظه ای ممکن است به زندگی و نشان های آن دشمن شویم. یا خود را از پای درآوری یا محل امنیت هرکس که خانه اش می‌باشد را شروع به تخریب و برهم زدن کنیم و یا به دیگری مهاجم شویم.در این گمانم در بیشتر خودکشی ها، بیشتر پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 169 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:58

در کوپه قطار هستیم و نیمه های شب.صدای سرو‌چمان را می‌شنوم و نیمه بیدار میشوم.:« آقا کوپه را اشتباه آمدی»خواب آلود در حالیکه پارچه ای که روی سر و چشمم کشیده ام را جا بجا میکنم، میبینم سرو‌چمان کزکرده و آن سوی کوپه بیدار است.صبح که جریان را میپرسم، می‌گوید مردی آمد داخل و همین که به او فهمانده اشتباه آمده است، مرد گویا هُل شده است و زبانش بند آمده و تکلمش دچار مشکل شده به مِن‌مِن افتاده و سریع رفته است، اما نکته ای دیگر نیز بیان کرد، اینکه وقتی من نیمه شب از خواب بیدار شده ام و جریان را گفته است، شروع کرده ام هار هار خندیدن و رویم را سمت دیگر کرده و دوباره خوابیده ام!! البته دقایقی بعد که حواسم سر جایش آمد به خود آمدم و تلاش کردم استرس سروچمانم را با گرفتن دستش کم کنم ، به هر حال تخت سوم و نزدیکی به سقف کوپه و راهروی یک متری بین ما امکان کنش‌گر عاطفی بیشتر نمی‌داد! صد البته!!نتیجه: معتقدم زندگی یک شوخی بی‌مزه است که اگر گاهی دست داد می‌توان آن را بامزه یافت. اینکه استرس آن مرد بعد از مواجه شدن با یک اتفاق اشتباهی برایم خنده دار بود را اما میشد بطوری دیگر نیز دید، در واقع فرهنگ ایرانی شاید این نوع دوم را بپسندد، اینکه واژه های غیرت و ناموس و مالکیت های مال من بودنی در پندارم رژه برود و رگ گردنم کلفت شود و به اصطلاح غیرتی شوم و...شما هم فرق این دو زاویه دید را لمس کردید؟از یکی جدیتی بدوی خارج میشود و از دیگری یک شوخی بامزه.این چند روز که از سر بریده شده گذشته است به آن بسیار اندیشیده ام. این که باور و فرهنگ و تغییر آن چیست و کجاست؟شاید بسیاری خاطرشان نیایید اما زمانی بود که مهمترین معضل راه آهن سنگ پرانی کودکان ساکنان لب خط در انبوه هزاران کیلومتر راه آهن بود. حتی یادم پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 154 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:58